۱۴ هزارتومان به نیت ۱۴ شهریور ؟!

دوباره طنز جای خیلی از خلاهای رو تو مناسبات ولو  شکننده بازار  پر میکند . انگار ما یه جورایی عادت کردیم که تلخی کاممان را با شیرینی مثلا جک و طنز  فراموش کنیم ولو بقدر یک پک عمیق سیگار و دودی که بی محابا از قفسه بیرون میدهیم و نگاهی که در افقی خاکستری دنبال ذره ای امید میگردد . .  بازار قفل  شده کسی حاضر به فروختن نیست .  نوعی سردر گمی  پیش صاحبان فروشگاهها و شرکتها بچشم میخوره مثل یک گنگ خواب دیده …  از یک طرف کلی کارمند  که چشم انتظار حقوق هستند و  اما این اوضاع قاریشمیش  مجال  پرداخت به کارفرماها نداده و از طرف دیگر  کلی چک سررسید شده که برای بازپرداخت باید جنساتو بدی بره . حکایت ما شده حکایت مرد یخ فروشی است
که گفتند فروختی پاسخ داد نفروختم ولی تمام شد… همه قراردادها کنسل شده است  . شرکتهای دولتی بی ملاحظه  اوضاع و فقط بصرف یک قرارداد و وجود تضامین باستناد قانون مملکت در حال ضبط ضمانت نامه ها  و تاراج ته مانده حساب شرکتها هستند و در برابر وامصیبتای صاحبان کسب و کار   ما چیکار کنیم  و نمیتوانیم از قرارداد عدول کنیم  و …. تحویل میدهند .  و اسفناک تر اینکه هنوز شرکتهای دولتی با همان سبک و سیاق گذشته و اعتبار قیمت سه ماهه شرکتها را به چالش  قدرت ریسک دعوت میکنند . از دیدن خنده تلخ و گزنده چند تا از دوستان نزدیکم که در این صنعت فعالند دچار یک پاردوکس عجیبی میشوم  و عجیب تر اینکه کسی نیست با مردم سخن بگوید . این برزخ تا کی میتواند ادامه داشته باشد .  احساس میکنم  برای اولین بار در طول اینهمه سال  دلم رفتن میخواهد  دیگر تحمل اینهمه درد مردم و بدتر تحمل اینهمه بی تفاوتی  مسئولین  واقعا ممکن نیست …سهراب قایقت جا دارد …..

صبر کن سهراب
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم…

اما سهراب تو قضاوت کن!!!
بر دل سنگ زمین جای من است؟
تو کجایی سهراب؟
کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است! دل خوش نایاب است!
دل خوش سیری چند؟!
صبر کن سهراب
قایقت جا دارد؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *